میشل لاواون رابینسون اوباما Michelle LaVaughn Robinson Obama، متولد ۱۷ ژانویه ۱۹۶۴ (۲۷ دی ۱۳۴۲ ﻫ.ش) یک نویسنده و حقوقدان آمریکایی است. وی همسر رئیسجمهور گذشته آمریکا، باراک اوباما و تنها زن دورگه آفریقایی-آمریکایی است که بانوی اول آمریکا شده است. میشل اوباما در جنوب شیکاگو بزرگ شد و فارغالتحصیل دانشگاههای پرینستون و دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد است.
او اوایل دوران حرفهای حقوقیاش را در شرکت سیدلی آستین، یعنی جایی که با باراک اوباما آشنا شد، گذراند. سپس در مرکز درمانی دانشگاه شیکاگو مشغول به کار شد. این دو در سال ۱۹۹۲ ازدواج کردند و اکنون دو دختر به نامهای مالیاآن و ناتاشا دارند.
حوزه نفوذ میشل اوباما در دستگاه دیپلماسی عمومی کاخ سفید
با شروع دوران ریاستجمهوری باراک، میشل شروع کرد به بازدید از پناهگاههای بیخانمانها و نمایندگانی را برای مشاوره دادن درباره نحوه ارائه خدمات عمومی به مدارس کشور فرستاد.
میشل اوباما ابداعات دیگری نیز در عرصه دیپلماسی عمومی داشته است؛ مانند: مشاوره به خانوادههای نظامیان، کمکهای کاری به زنان برای برقراری توازن میان اشتغال و خانهداری، تشویق خدمات عمومی، و ارتقای هنر و آموزش هنر. وی پشتیبانیهای زیادی را به خانوادهها و زوجهای نظامیان ارائه کرده و تلاش کرده است تا پیوند میان خانوادههای نظامی را تا حدی افزایش دهد. رسانهها اکنون روی مدهایی که همسر باراک اوباما به راه میاندازد تمرکز خاصی دارند در حالی به گفته خودش در تلاش است تا نخستین همسر رئیسجمهوری باشد که توجه ویژه به مسئله خانوادههای نظامیان کرده است.
تصویر عمومی و سبک زندگی میشل اوباما
با ترقی گام به گام باراک اوباما به سمت تبدیل شدن به یک نخبه سیاسی، میشل نیز گام به گام در فرهنگ عمومی مردم آمریکا نفوذ کرده است. در ماه می سال ۲۰۰۶، مجله اسنس (ماهنامهای درباره زنان دورگه آمریکایی-آفریقایی که مطالبی پیرامون زیبایی، سبک زندگی و مد منتشر میکند) وی را جزو برترین ۲۵ زن الهامبخش کل جهان معرفی کرده است و مجله ونیتی فیر (درباره سبک زندگی و فرهنگ عمومی) در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ جزو برترین ۱۰ زن خوشلباس دنیا معرفی کرد. و توسط مجله مردم در سال ۲۰۰۸ به خاطر اعتماد به نفس و شخصیتش برترین زن آمریکا نیز شناخته شد.
به گزارش خبرگزاری كتاب ایران(ایبنا)
دومین کتاب میشل اوباما که در عرض دو هفته صدرنشین نیویورکتایمز شد. بهخاطرِ عنوان عجیب و جنجالی خود توجه خیلی از مردم دنیا را به خود جلب کرد؛ بهنظر میرسید این عنوان جزء دوم از عبارت دو کلمهایست و احتیاج به کامل شدن دارد.
میشل اوباما در یکی از مصاحبههای تلویزیونی خود با اپرا وینفری دلیل انتخاب خود را اینگونه شرح داد: «در مقدمه کتابم، به سوالی اشاره کردم که بزرگترها از بچهها میپرسند و من از آن متنفرم. به نظرم این زشتترین سوال دنیاست: اینکه «وقتی بزرگ شدی میخواهی چهکاره شوی؟» انگار بزرگ شدن متناهی است! انگار آدم هر کارهای هم که بشود، همین بس است و دیگر والسلام و نامه تمام! اما حقیقت این است که ممکن است انسان در زندگی چندین و چند کاره شود؛ مثلِ خود من که چندکاره شدم: وکیل، نائبرئیس بیمارستان، همسر، مادر و در نهایت بانوی اول آمریکا. انسان پیوسته در مسیر شکل گرفتن است؛ مسیری که هیچ وقت کامل نمیشود و انتهایی ندارد، چون اگر انتهایی داشته باشد و آدم از شدن دست بکشد، دیگر چه چیزی باقی میمانَد؟»
سپیده حبیبی مترجم این كتاب در مقدمه مینویسد: «من مترجم بهعنوان یک زن، از خواندن و ترجمه این کتاب نهایت لذت را بردم؛ با آن خندیدم، گریه کردم، نگران شدم و فهمیدم که زنان در تمام نقاط دنیا چه وجه اشتراکهایی دارند. امیدوارم شما خوانندگان عزیز نیز، مرد و زن و به عبارتی دیگر «انسان»، از خواندن آن لذت ببرید و داستان زندگی خود را مثل میشل اوباما، با افتخار فریاد بزنید.»
«شدن» با مقدمهای تاثیرگذار شروع میشود که در آن میشل اوباما با زبانی گرم، جوری که خواننده احساس میکند این خودِ نویسنده است که با او سخن میگوید، از پایان دوران ریاست جمهوری همسرش، نقل مکان از کاخ سفید و دادن قدرت به خانواده ترامپ صحبت میکند. او در پاراگراف اول این مقدمه به سوالی "به درد نخور" اشاره میکند که بزرگترها از بچهها میپرسند: «وقتی بزرگ شدی میخوای چه کاره بشی؟» و میگوید انگار بزرگ شدن متناهی است! انگار در آخر هر کارهای هم که بشوی، همین بس است و دیگر بعد از آن چیزی وجود نخواهد داشت!
میشل اوباما فصل اول این قصه را با دوران کودکی خود شروع میکند و خواننده را از روحیه شکست ناپذیر و بلندپرواز خود باخبر مینماید. پدر و مادر او، فِریزر و ماریان رابینسون در پرورش شخصیت او و برادرش کرگ نقشی اساسی دارند و از همان دوران کودکی آنها را مسئولیت پذیر و دارای قدرت انتخاب بار میآورند. مادر میشل همیشه میگوید: «صدای خودتو به گوش برسون و نترس.»
میشل اوباما پس از باموفقیت پشت سرگذاشتن دوران کودکی و نوجوانی، وارد کالج و دانشگاه میشود و پس از اخذ دکترای خود در رشته حقوق و قرار گرفتن در معرض تبعیضهای نژادی و جنسی حاضر در جامعه، موفق به کارکردن در یکی از بهترین شرکتهای حقوقی ایالت ایلینوی میگردد. در همین اثنا با باراک اوباما که به عنوان کارآموز به این شرکت آمده است، آشنا میشود و پس از علاقهمند شدن به او و دیدن استانداردها و ارزشهای او، به این پی میبرد که شاید مسیری اشتباه را در زندگی طی کرده است و به جستجوی دوربرگردان میپردازد.
شاید انتظار این را نداشته باشید، اما میشل با ورود همسرش به دنیای سیاست شدیداً مخالف بوده است. او به خاطر ناعدالتیهایی که گریبان گیر خودش و خانوادهاش شده بود، هیچ دل خوشی از دولت نداشت و ترجیح میداد شوهرش از این تصمیم خود برگردد. اما باراک که خیال تبدیل کردن این دنیا به جایی بهتر را در سرش میپرورانَد، کارش را با نمایندگی در مجلس آغاز میکند. باراک همیشه میگوید: «شما میتوانید در دنیایی که وجود دارد زندگی کنید؛ اما باز هم میتوانید برای تبدیل آن به دنیایی که باید وجود داشته باشد، تلاشتان را به کار بگیرید.»
همچنین یکی از محورهای اصلی این داستان، قدرتی است که از زنان سلب شده است. میشل از تبعیضهای جنسیتیای میگوید که مانع بالا رفتن زنان اقصی نقاط جهان از نردبان موفقیت گردیده و اعتقاد دارد که زنان باید صدایشان را به گوش برسانند و قبل از این که جامعه برای آنها هویتسازی کند و آنها را مورد قضاوت قرار دهد، باید بیرون بروند و هویت واقعی خودشان را نشان دهند. او که یکی از مُهرههای اساسی کمپین ریاست جمهوری شوهرش بود، به دفعات مورد انتقاد و قضاوت قرار گرفت و همین باعث شد روحیه شکستناپذیر او به تزلزل بیفتد. میشل در این قسمت از داستان میگوید: «من زنی سیاهپوست و قوی بودم و این برای بعضی از مردم کوته فکر در یک کلمه خلاصه میشد: "عصبانی". این هم یکی از همان کلیشههای مخرب جامعه بود؛ کلیشهای که همیشه با هدف کنار زدن زنان به گوشه اتاق به کار برده میشود. مثل پیامی که میخواهد بهطور غیرمستقیم مردم را ترغیب کند که حرف زنان را جدی نگیرند.»
میشل پس از بانوی اول شدن، چهار کمپین راه میاندازد که نقشی اساسی در بهبود وضعیت غذایی، شغلی و تحصیلی آمریکا دارند. به یاری زحمات او، مدرسهها از سرو کردن غذاهای چرب و پر از قند دست میکشند، کارخانهها و شرکتهای بزرگ شروع به استخدام کهنه سربازان و خانوادههای ارتشی میکنند و زمینه مناسبی برای زنان اقصی نقاط جهان در زمینه تحصیلی فراهم میشود. این کمپینهای او هنوز هم ادامه دارند.
و در آخر، میشل از قلدریها و ویژگیهای بد دانلد ترامپ یاد میکند و از انتخاب شدن او به عنوان رئیسجمهور جدید آمریکا ابراز ناراحتی مینماید. به خاطر قضاوتها و دروغهای ترامپ، خانواده میشل در معرض خطر جانی قرار میگیرند و اینجاست که میشل به طور مستقیم در کتاب خود میگوید: «هیچوقت دانلد ترامپ را نخواهم بخشید.»
این داستان پندها و اندرزهای زیادی را در خود جای داده است، اما یادی کنیم از سخنِ آخر میشل: «با هر دری که به روی من باز شد، من نیز سعی کردم درهایی را به روی دیگران باز کنم. این حرفی است که میخواهم به عنوان سخن آخر به شما بزنم: بیایید دلهایمان را به همدیگر نزدیک کنیم؛ شاید فقط آنموقع بتوانیم ترس خود را از بین ببریم؛ قضاوتهای اشتباه خود را کاهش دهیم و دست از تبعیض و کلیشههایی بکشیم که بیهوده بین ما تفرقه انداختهاند. شاید اینگونه بهتر بتوانیم وجه تشابههایمان را به آغوش بکشیم. مهم نیست که کامل نیستید، مهم نیست که درنهایت به کجا میرسید. قدرت یعنی اینکه به خودتان اجازه بدهید شناخته و شنیده شوید. با افتخار داستان منحصربهفرد خود را تعریف کنید و صدای واقعی خود را فریاد بزنید. بزرگواری یعنی اینکه برای آشنا شدن با دیگران و شنیدن داستانهای آنها مشتاق باشید. از نظر من، اینگونه است که ما، ما میشویم.»
کتاب "میشل اوباما شدن"، نوشته میشل اوباما، ترجمه سپیده حبیبی در ۵۵۲ صفحه و شمارگان ۳۰۰۰ نسخه به بهای ۷۵هزار تومان توسط انتشارات ماناکتاب (موسسه نگارش الکترونیک کتاب) به چاپ رسید.
برای مشاهده خبر کلیک کنید